سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انسان با برادران مسلمانش [نیرومند و] افزونمی شود . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
تخــریــبـچــی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» گام ها ذوالفقار ...

صدا آمدن بهار هر چه قدر هم که زبا باشه باز هم به قشنگ و زبا صدا گام ها ظهور مهد فاطمه عج نمرسه ... !
کاش شعان بفهمند تنها عد ما ظهور وسف زهرا عج است ... ؟!شهادت حضرت زهراء سلام الله علها به روات ابن شهر آشوب تسلت باد
تعجل در فرجش صلوات
اللهم صل عل محمد وآل محمد وعجل فرجهم
تخربچ ...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( جمعه 89/12/27 :: ساعت 7:46 صبح )
»» به سلامتی فرمانده باحالمان ...

دستور بود هیچ کس بالای 80 کیلومتر حق ندارد راننندگی کند ... !

یک شب داشتم می آمدم ... یکی کناذ جاده دست تکان داد ، نگه داشتم ؛ سوار شود ، گاز دادیم آمدیم با سرعت بالا ، با هم حرف میزدیم !

یکی من یکی او ... گفت میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نروید ! راست میگن ؟؟؟!

گفتم فرمانده گفته ! زدم دنده چهار اینم به سلامتی فرمانده باحالمان !!!

مسیرمان تا نزدیکی .احدمان یکی بود  ...

پیاده که شد دیدم که خیلی تحویلش می گیرن !؟ گفتم کی هستی تو ؟

گفت : همان که به افتخارش زدی دنده چهار ...

شادی روح همه شهداء به خصوص شهید مهدی باکری صلوات ...

اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم ...

التماس دعا



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( دوشنبه 89/12/23 :: ساعت 5:34 عصر )
»» عشق و اشتیاق حجاب عشق به شهادت ...

حجت الاسلام والمسلمین دکتر مرتضی آقا تهرانی در دوران اقامت امریکا، امامت جمعه شهر نیویورک و مسئولیت موسسه اسلامی آن شهر را به عهده داشت. خاطره ای که پیش روی شماست، در زمان مسئولیت ایشان در موسسه اسلامی شهر نیویورک رخ داده است...
یک روز جلوی در موسسه دختر خانم جوانی جلوی من را گرفت و اظهار داشت: می خواهد مسلمات شود.
سوال کردم چه اطلاعاتی پیرامون اسلام دارید؟ گفت: به نتیجه رسیده ام مسلمان شوم. پیشنهاد مطالعه چند کتاب را دادم، کتاب ها در اختیارش گذاشته شد؛ بعد از مدتی با اشتیاق به نزدم آمد و گفت: کتاب ها را خوانده و می خواهم مسلمان شوم.
باز چند کتاب دیگر هم به او دادم و گفتم: اینها را هم مطالعه کنید.این کار چند بار همینطور ادامه پیدا کرد. مطمئن بودم جامعیتی از اسلام و مکتب تشیع از مطالعه کتاب ها برایش حاصل شده است. یک روز همین دختر با عصبانیت وارد موسسه شد و گفت: اگر همین الان شهادتین را برایم نخوانید، داخل شهر می روم، داد میزنم و اعلام می کنم، من مسلمان هستم تا همه متوجه بشوند و به این طریق اسلام می آورم. شور و اشتیاق این دختر موجب این شد تا به او قول دهم در مراسم جشن بزرگ میلاد امام حسین (ع) در موسسه ایشان بیایند و مراسم تشرف به اسلام را برگزار کنیم.
روز میلاد امام حسین(ع) مراسم جشن برپا شد و شیعیان زیادی هم در جلسه شرکت کردند، به عنوان یک میان برنامه اعلام کردیم یک دختر فرانسوی مقیم نیویورک با اطلاع و آگاهی دین اسلام و مکتب تشیع را برگزیده و مراسم تشیع الان برگزار می گردد.
در این میان شخصی از داخل جمعیت بلند شد و گفت: اصلا این دختر از اسلام چه می فهمد که می خواهد مشرف بشود؟ بنده نیز سوالی را مطرح کردم و گفتم هرکس جواب را می داند پیرامون آن توضیح دهد؟ سوال درباره مسئله «بداء» بود که از اعتقادات مسلم ما شیعیان است.هیچکس جوابی نداد! سوال را از این دختر پرسیدم؟ توضیحاتی پیرامون آن به جمعیت ارائه داد.
سپس در جلوی جایگاه قرار گرفت؛ پس از اقرار به شهادتین و ارایه عقاید به او، اذان درگوش راست و اقامه در گوش چپ او خوانده شد. رسما به اسلام و مکتب تشیع گروید و نام او را «رقیه» نهادیم.
چند روزی از این قضیه گذشت تا اینکه همین دختر را با حجاب کامل اسلامی هم راه با مرد و زنی دیدم، به نظر می آمد پدر و مادرش باشند. در خیابان جلوی مدرسه با ما برخورد نمودند.
آن مرد و زن (پدر و مادرش) با زبان فرانسوی شروع به سر و صدا کردند؛ چرا دختر مارا مسلمان نموده اید؟ به او بگویید حجابش را بردارد... سر و صدا باعث شد عده ای دور ما جمع شوند. در همان حین، احساس کردم این دختر تازه مسلمان الان در شرایط سختی است و خیال کردم دارد خجالت می کشد.
به موسسه رفتم و زنگ زدم ایران دفتر آیت الله مظاهری و پرسیدم: آیا در چنین شرایطی اگر اصل دین شخص در خطر باشد به نظر شما اجازه می دهید روسری را بردارد؟ در این مورد خاص ایشان فرمودند اشکال ندارد.
به سرعت برگشتم و به این دختر گفتم: با یکی از مراجع تقلید صحبت کردم و در مورد شما فرمودند: اگر دین شما در معرض خطر است اشکال ندارد و شما می توانید روسری را بردارید، آنچه در جواب شنیدم این بود: دختر تازه مسلمان به من گفت: این حکم از احکام ثابت و اولیه است یا از احکام ثانویه و بنا بر ضرورت است؟ گفتم از احکام ثانویه می باشد.
 تا این را شنید، گفت:« اگر روسری خود را برندارم و بخاطر حفظ حجابم کشته شوم آیا من شهید محسوب میشوم؟» گفتم: «بله!» گفت: « والله روسری خود را برنمی دارم هرچند در راه حفظ حجابم جانم را از دست بدهم.»
البته بعد از این ماجرا خانواده او نیز با مشاهده رفتار بسیار مودبانه دخترشان از این خواسته صرف نظر کردند.
آنها عازم فرانسه بودند و با همان حال به طرف فرانسه روانه شدند، آدرس یک مرکز دینی که دوستان ما در آنجا بودند به او دادم و بعدا هم متوجه شدم که الحمدلله با یک جوان مسلمان فرانسوی ازدواج نموده است.
عشق به خدا و ایمان واقعی و یقین یعنی این ...
کدام یک از ما حاضر است تا سرحد جان بر احکام اسلامان و مذهبمان پا بر جا بماند ؟؟؟!
یا حق ...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( شنبه 89/5/16 :: ساعت 1:40 عصر )
»» حجاب ...

حجاب فقط به چادر نیست ...
اما چادر نماد محجبه و حجاب است ... !
حجاب فقط مخصوص خواهران و مادران و زنان و دختران نیست ...!
بلکه حجاب بال پرواز عموم مردم مسلمان اعم از پیر و جوان ، مرد و زن و دختر و پسر است ... !
اگر همه تاکید اسلام و دغدغه امروز کشور ما همه ی خواهران و مادران را در بر گرفته دلیلش این است که اگر خواهران و مادران ما محجبه باشند و حیاء و عفت داشته و پاک دامن باشند مردان ما دین دار و با غیرت خواهند شد ...
بار ها گفته اند و شنیدیم که : از دامن زن مرد به معراج می رود
مصداق این جمله شهدایی هستند که مادران و خواهران ما در انقلاب و جنگ تقدیم اسلام و انقلاب کردند و به معراج فرستادند ...
... چه خوب است بازم یاد اور شویم که :
خواهرم حجاب تو از خون شهید کوبنده تر است ... !
خواهرم
حجاب تو جهاد است ... جهاد است ... جهاد ...
...
به امید روزی که با حجاب نفس و قلب و روح ... حتی جسم ، حجاب های هفتگانه مان کنار رود ...
یا حق ...

* هدیه عید نیمه شعبان دانلود موسیقی وبلاگ ... { عصر یک جمعه دلگیر }



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( یکشنبه 89/4/27 :: ساعت 2:13 عصر )
»» دوستت دارم

وقتی که نیستی جای نگات،خاطره هات تو  سینه فریاد میکنه

وقتی میای،تو لحظه هام عشق تو فریاد میکنه

تو کی بودی گه برام،بودنت خاطره شد

نبودنت رنگ غم و دیدنت ارزو شد

تو کی بودی  که من را تو شهر غم رها کردی

تو کی بودی که بی تو،دنیا برام حادثه شد

چشمه برام کدر شد و دنیا برام  تنها  تو شد

گرمی خورشید شدی و نور امید تابیدی

به دل بی حسرتم،حسرت عشق را دادی

به کلبه ی خالی من،شقایق عشق را دادی

با نگاهت،با صدات،با برق تیله ی چشمات

با قدمهات،با بودنت یا نبودنت

تولحظه های بی کسی ام   شور بودنم شدی

تو مسکن،تو مرهم،دلیل بودنم شدی

پس ای کاش یه  روزی توی روزهای خدا تو بیایی

تو بیایی تا بهم بگی اصلا" دوستم داری"؟!

منم بگم"قدر یک صحرا شقایق،قدر دنیا دوستت دارم"

 

گاهی ادم هر کاری میکنه بتونه چیزی بنویسه نمیتونه ...

اما خب بعضی ها این قدر قشنگ حتی از دلمون حرف میزنن که دل نشین ترینه ...

دوستت دارم چون میدانم خواهی آمد ...

یا حق



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( جمعه 89/4/18 :: ساعت 12:39 عصر )
   1   2      >

>> بازدید امروز: 39
>> بازدید دیروز: 34
>> مجموع بازدیدها: 241973
» لوگوی وبلاگ

» درباره حقیر

تخــریــبـچــی
تخریبچی
به نام خدا ... تخریبچی ... یه نسل سومی ... یکی که خیلی چیز ها دیده و شنیده و تجربه کرده ... یکی که سعی در اصلاح درون و بیرونش داره ... یه بسیجیه دانشجو ... یه بسیجیه طلبه ... به امید شهادت


» لینک دوستان
غفلت ...
منتظر ...
عروج ... اولین دست نوشته های تخریبچی
بچه های قلم
استاد هادی کردان ...
حم عسق ...
ساجدون ...
دست خط باران ...

» پیوندهای روزانه

نا گفته هایی از جلبگهای سبز اموی ... [46]
دختر و چگونگی ابراز علاقه [221]
پست نگهبانی [38]
لاله های سخنگو [20]
فرازی از نامه امام خمینی .ره. به آقای منتظری [106]
امید ... [51]
بچه های زهرا س [73]
یادی کن [54]
صدای شرهانی ... [248]
عشق یعنی ... [199]
وصیت نامه ای از شهید ... [228]
رقصی چینینمیانه میدانم آرزوست ... [316]
صبح جمعه ... [173]
جلسات تفسیر قرآن در ماه مبارک رمضان در چت [168]
[آرشیو(14)]

» آرشیو مطالب
شروع به کار تخریبچی ...
صدایی غریب ...
حسین ...
وفای عشق ... یادی تلخ ...
مین های یادگاری ...
لاله های سخن گو ...
صدای شرهانی ...
عشق ...
عشق یعنی ...
پست نگهبانی ...
برادران انقلابی ...
غزه ...
انتخابات ریاست جمهوری ...
عشق و ابراز علاقه دخترانه ...
رفتار ...
هدیه همیشگی بچه های تخریب ...
لاله های خوش بو ...
کردستان ...
میر حسین موسوی
نمک
سال 87
سال 88
سال 89
سال 90
سال 91
سال 92
سال 93
سال 94
سال 95
سال 97

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب